شب های آزمون
دراتاقم نشسته ام و متن کتاب را با دقت می خوانم..
حس می کنم عقربه های ساعت سریع تر از همیشه می چرخند
صفحات را تند تند جلو می روم تا ببینم چند صفحه دیگر باید بخوانم...
اخ جون !
کمی دیگه مانده سریع تر و پر انرژی تر شروع به خواندن میکنم مادم برای شام صدایم میزند رفتم که شامم را بخورم شام را که خوردم کمی بیشتر انرژی گرفتم خدارا شکر کردم و رفتم ادامه درس را بخوانم کم کم چشمانم سنگین شده و خوابم گرفته
خیلی خسته ام .......
هی با خورم میگویم ن فقط چند صفحه دیگر مانده دستم را روی متن های کتاب میگذارم و از خودم سوال می پرسم وقتی دیدم همه را درست می گویم ویاد گرفتم خیلی خوش حال شدم که انگار دنیا را به من داده بودند
خیلی خوش حال دویدم و سریال مورد علاقه ام را تماشا کردم ...
و بعد اماده خواب شدم ..
با این که خیلی تمرین کرده بودم و خوانده بودم اما استرس عجیبی داشتم....
اما اعتماد به نفسم را از دست ندادم.....و به خودم امیدوار بودم.....
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم و سریع صورتم را شستم تا سر حال بیایم ...منتظر بودم معلم سوالات را ارسال کند ......به امید موفقیت...